روایتی از زندگی حسين خرازي به مناسبت شهادتش
فرمانده تراز
محمدصادق درويشي
50 روز از عمليات سرنوشتساز كربلاي 5 ميگذشت. ارتش عراق هنوز باور نميكرد ايران بلافاصله پس از شكست در كربلاي4 سراغ مطمئنترين خطوطش يعني استحكامات دفاعي بصره برود. آتشي كه تا آن زمان سابقه نداشت - و بعدها نيز تكرار نشد- بيامان در منطقهاي كه رزمندگان تصرف كرده و ورق جنگ را برگردانده بودند، فرود ميآمد. يك جنگ تمامعيار بر سر دشت شلمچه كه سرنوشت جنگ انگار قرار بود آنجا رقم بخورد. نهر جاسم، آبراهي نحيف كه از فرات و هور به شمال بصره و غرب شلمچه كشيده شده بود، عرصه مقاومت لشكر 14 امام حسين در عمليات تكميلي كربلاي5 براي ترميم و تثبيت منطقه بود. فرمانده لشكر، پس از روزها بيخوابي و جنگِ سخت در شلمچه تا چشم روي هم گذاشت، خبر آمد كه به يكي از گردانهاي مستقر در خط مقدم غذا نرسيده است. چند دقيقه بعد مشخص ميشود كه در يك ساعت گذشته دو ماشين غذا رفته و هر دو در مسير رسيدن به خط منهدم شدند و ماشين سوم در راه است. فرمانده از سنگر خارج ميشود، آتش به قدري سنگين است كه زمين را سانتيمتر به سانتيمتر شخم ميزند. منتظر راننده سوم ميماند تا او را براي رفتن توجيه كند، اصرار نيروها براي فرستادنش به داخل سنگر جواب نميدهد. بالاخره راننده ميرسد. فرمانده توضيحاتي ميدهد و ميگويد: «- مسير پر از آتيشه؛ اگر نميتوني و ميترسي خودم راننده بشم؟ +ميبرم؛ خيال شما راحت باشه.» ناگهان انفجاري در همانجا، زمين را به آتش ميكشد و زمان ميايستد: هشتم اسفند ماه 1365. حسين خرازي فرمانده لشكر خطشكن امام حسين (ع)، پس از هفت سال نبرد در پيشاني جبهه، به شهادت ميرسد.
امروز با گذشت بيش از سه دهه از پايان جنگ، اين آوردگاه تاريخساز براي جامعه ايراني با نامهاي هويتبخش گره خورده و بهطور نمادين با همين نامها خود را معرفي ميكند. بيشك حسين خرازي، فرمانده لشكر 14 امام حسين(ع) يكي از نامهاي نمادين، اثرگذار و ماندگار تاريخ پرافتخار جنگ تحميلي است. با سنجههايي همچون حضور و فرماندهي در تمام عملياتهاي سرنوشتساز، خطشكني و تعيينكنندگي يگان تحت امر و نبوغ فرماندهي، ميتوان از حسين خرازي به عنوان فرمانده تراز جنگ هشتساله نام برد.
حسين خرازي از روزهاي آغازين جنگ در جبهه جنوب حضور داشت و تا پايانِ آخرين عمليات تعيينكننده در جنوب يعني كربلاي5 به فرماندهي لشكر امام حسين (ع) پرداخت؛ لشكري كه بسياري از معادلات جنگ را رقم زد. كارنامه حسين خرازي در حدود هفت سال حضور در جبهه، مشحون از عقلانيت، خلاقيت، شجاعت، معنويت و درك فرماندهي صحنه نبرد در عاليترين تراز خود است.
خرد دفاعي ايرانيان، همچون معدني نهان در تار و پود جامعه ايران و در گذار تاريخ پر فراز و نشيب اين كشور وجود داشته است. حسين خرازي نماينده و پرچم سرافراز اين ظرفيت عظيم بود كه در بزنگاه تجاوزگري و جنونِ صدام، فعليت يافت. خرازي اگرچه از زمره فرماندهاني بود كه بدون طي كردن سلسلهمراتب نظامي و فرماندهي آنچنان توانايي و استعداد نظامي و مديريتي از خود نشان داد كه عملكردش ميتواند الگويي براي استخراج راهبري در جهت نيل به خير و سعادت عمومي در لايههاي اجتماعي و مردمي باشد.
اين نوشتار كه با شهادت حسين در كربلاي5 آغاز شد، گام به گام عقب ميرود تا ريشههاي شكلگيري شخصيت فرماندهي شهيد خرازي را مختصرا
مورد توجه قرار دهد.
در عمليات كربلاي5 حسين خرازي و لشكر 14 امام حسين(ع) توانستند در نبردي 45 روزه قرارگاه سپاه سوم عراق را منهدم و 9 پاتك سنگين دشمن را دفع كنند. يك سال پيشتر؛ يعني دي ماه 64 عمليات بزرگ والفجر8 كه به نام نبرد فاو شناخته ميشود، طراحي و اجرا شد. لشكر 14 امام حسين در اكثر عملياتهاي مهم خطشكن و راهگشا بود و اينبار نيز همين انتظار ميرفت. اما حسين خرازي، با روند عمليات و عبور پرريسك نيروهاي غواص از اروند مخالف بود و اقناع نشد. فرمانده سپاه وقتي از توجيه حسين نااميد شد، از او خواست تا در خطشكني اين عمليات حاضر نباشند. حسين پذيرفت و با نيروهايش به جبهه شمالي رفت و در ارتفاعات كاتو مستقر شد. مدتي بعد به اصرار اطرافيانش كه فرماندهان لشكر 14 بودند راضي ميشود كه براي شناسايي به فاو برود تا ريسك حضور را بسنجد؛ يك عقلگرايي ناب.
بنيلوحي كه آن زمان رييس ستاد لشكر بود نقل ميكند كه مسافت ده كيلومتري را با حسين خرازي (كه يك دست نداشت!) در گل و لاي و پستي و بلنديهاي منطقه و با سختي تمام براي شناسايي طي كرديم و وقتي كارمان تمام شد شهيد خرازي به قرارگاه رفت و حضور خود را در عمليات فاو اعلام كرد.
حسين خرازي فقط با يك گروهان در خطشكني شركت كرد ولي لشكر امام حسين در عمليات والفجر 8، با همان يك گروهان كه به دشواري لابهلاي دو لشكر ديگر گنجانده شد، شروعي كرد كه در ادامه با اضافه كردن گردانهاي ديگر توانست روزگار گارد رياستجمهوري عراق (نيروي مدافع فاو) را سياه كند.
با تجربه حضور غواصان لشكر14 در فاو، چند ماه بعد در مهر ماه 65، نيروهاي تحت امر حسين خرازي عمليات شگفتانگيز كربلاي3 را در آبهاي خليجفارس به عنوان عمليات نيروي دريايي سپاه و با هدف تكميل والفجر8 و ساقط كردن پايگاههاي دريايي دشمن انجام دادند: يك گردان غواص و يك گردان سوار شناور به پشتيباني قرارگاه نوح به اسكله نفتي العميه عراق هجوم آوردند و اسكله البكر را نيز زير آتش خود قرار دادند. عمليات با جزر و مد شديد و امواج سهمگين خليجفارس همراه بود. پس از سه روز با انهدام اسكله العميه نيروهاي حسين به عقب بازگشتند و حاكميت ايران بر خليجفارس اثبات شد. اين لشكر زميني، دست به انجام عملياتي در دريا زد كه نيروي دريايي ارتش پيش از آن نتوانسته بود آن را به انجام رساند.
دو عمليات بدر و خيبر در منطقه هورالهويزه در سالهاي 62 و 63 طرحريزي و اجرا شد. عملياتهايي كه براي باز كردن گره جنگ و ورود از هور به خاك عراق انجام شدند، اما عملا به گرههاي جنگ افزودند. حسين خرازي با ايرادات و انتقاداتي كه به عمليات بدر داشت، به دليل عدم پيشروي جناح چپ خود (لشكر 5 نصر) و همچنين نبود شناورهاي لازم براي عبور از هور، پس از دو كيلومتر پيشروي عقبنشيني كرد؛ بدر با عقبنشيني تمام يگانها به پايان رسيد.
در عمليات خيبر، سوم اسفند سال 62 از منطقه پاسگاه زيد به قصد استقرار در نشوه وارد خاك عراق شد. حسين خرازي و نيروهايش در اين موعد از موانع دشوار ميدان مين، سيم خاردار، كانال و... عبور كردند ولي به دليل عدم الصاق يگانهاي ديگر دستور عقبنشيني آمد. سپس به محور شمالي اين عمليات رفت و در طلاييه جنگ سختي با دشمن كرد و از دلايل اصلي حفظ جزاير مجنون و استقرار ايران در آنها به عنوان تنها اهداف تامينشده عمليات خيبر شد.
دست حسين خرازي در طلاييه و در حال فرماندهي نيروها مورد اصابت خمپاره قرار ميگيرد. در بيمارستان وقتي با پدرش تلفني حرف ميزد، در جواب نگراني خانواده و براي منصرف كردن آنها براي آمدن به جنوب گفت: «يك خراش سطحي بود، چيزي نيست» اما دستش قطع شده بود! وقتي بعد از اين عمليات به اصفهان برگشت ماجراي مجروحيتش را به خانواده گفت: «در خلسهاي بين زمين و آسمان بودم، كسي از من پرسيد ميخواهي بروي يا بماني؟ انگار كسي به من گفت: حسين بمان.» ماند... و با لشكر سرافراز و خط شكنش، هرجا خطر بود و آتش، ايستاد و جنگيد.
حسين خرازي در عمليات محرم يك پله بالاتر از فرماندهي لشكر، فرمانده قرارگاه فتح بود. در والفجر مقدماتي فرماندهي سپاه سوم صاحبالزمان كه متشكل از چند لشكر ميشد را به عهده داشت. در والفجر2 و در منطقه حاج عمران خوش درخشيد و در عمليات والفجر4 در جبهه شمالي و در منطقه مريوان و پنجوين عراق با نيروهايش موفق به تصرف ارتفاعات كاني مانگا شد.
عمليات رمضان در تير ماه 1361 انجام شد و به دليل وقفه زماني پس از فتح خرمشهر با هوشياري عراق، موانع مهندسي و آبگرفتگي عظيم توسط ارتش عراق همراه شد. حسين خرازي تحت فرمان قرارگاه فتح در محور پايين عمليات به سمت نهر كتيبان و شمال كانال پرورش ماهي يورش برد و با تمام مصائب اين عمليات، موفق به انهدام دشمن و پيشروي شد ولي به علت فقدان تضمين خاكريز شرقي و غربي، بنا به دستور عقبنشيني كرد.
اما اوج فرماندهي حسين خرازي و نقطه طلايي كارنامه پربار او در عمليات بيتالمقدس و آزادسازي خرمشهر است. در اين عمليات حسين خرازي به عنوان فرمانده تيپ امام حسين(ع) در كنار يگانهاي ادغامي ارتش تحت فرمان قرارگاه فتح بودند. تيپ امام حسين(ع) در اين عمليات در گام اول عمليات از رودخانه كارون عبور كرد و به سمت جاده اهواز-خرمشهر پيشروي كرد. با استقرار در جاده به ايجاد استحكامات و جلوگيري از نقل و انتقال نيروهاي عراق در آن محور پرداختند. در گام بعدي و براي فشار آوردن بيشتر بر ارتش عراق كه از تهديد بصره هراس داشت، به سمت مرز پيشروي كردند. در مرحله چهارم عمليات بيتالمقدس وقتي كه تيپ امام حسين به گمرك خرمشهر رسيده بود، حسين هدف را آزادي خرمشهر تعيين كرد. در آن برهه عدهاي بر آن باور بودند كه ميشد تا بصره هم پيشروي كرد؛ حسين خرازي گفت: «مردم منتظر آزادي خرمشهر هستند.» نهايتا پس از چند روز محاصره خرمشهر حسين خرازي و احمد كاظمي اولين فرماندهاني بودند كه وارد خرمشهر شدند و بيش از ده هزار نفر از افراد ارتش عراق تسليم شدند.
حسين خرازي و تيپ امام حسين(ع) از دلايل پيروزي تاريخساز در عمليات فتحالمبين نيز بودند. فتحالمبين در نواحي شوش و دزفول و در غرب رودخانه كرخه اجرا شد. ماموريت حسين خرازي آزادسازي جاده دهلران- دزفول و دشت عباس تا عينخوش بود. در روز اول فروردين سال 61 پس از 15 كيلومتر مانور دشمن را دور زدند و اهداف تصرف شد، ولي جناحين موفق نشدند و حسين و نيروهايش در دشتهاي شمال خوزستان و در منطقه موسوم به دالپري محاصره شدند. اوضاع بحراني بود، پيكي از قرارگاه نامهاي دست حسين خرازي داد. گفت: فرمانده گردانها را جمع كنيد. دستور از جانب شهيد صياد بود. حسين خرازي نامه را برد بالا و گفت: «از قرارگاه پيام رسيده كه عقبنشيني كنيم. [سكوت كرد] ما از سه، چهار طرف با دشمن روبهروييم اما اوضاع اينجا را بهتر ميدانيم. اگر رها كنيم عمليات فتحالمبين گره ميخورد. من ميمانم؛ كسي اگر ميخواهد برود.» ايستادند و پس از چند روز مقاومت در محاصره، نيروهاي پشتيبان دشمن را عقب زدند، فتحالمبين پيروز و 2400 كيلومتر از خاك ايران آزاد شد.
عمليات طريق القدس با هدف آزادسازي بستان درواقع اولين عملياتي بود كه گروه حسين خرازي و نيروهايش تحت عنوان تيپ امام حسين(ع) شناخته و تشكيل شدند. در اين عمليات حسين خرازي از چذابه و مسير تپههاي رملي كه راه رفتن و عبور نيروها از آن بسيار دشوار بود، دور زد و در شمال شهر بستان دشمن را محاصره كرد. پس از پيروزي عمليات، استقرار تيپ و تثبيت منطقه، در بهمنماه سال 60، ارتش عراق پاتكي سنگين با 20 تيپ زرهي براي بازپسگيري تنگه چذابه تدارك ديد. مقاومت حسين در تنگه چذابه از نقاط عطف فرماندهي او بود: طول و عرض جبهه را بههم ميدوخت و نيروها را سامان ميداد. زير آتش سنگين و تير و تركش ميدويد. اراده خدا اين بود كه براي پيروزيهاي بزرگ حفظ شود. خالد حسين النقيب افسر ارشد عراقي گفته بود در چذابه بيش از 10 تيپشان تار و مار شد.
در عمليات ثامنالائمه، اولين عمليات از سلسلهعملياتهاي آزادسازي مناطق اشغالي فرماندهي جبهه دارخوين به عهده حسين خرازي بود. عراق با نصب دو پل مارد و حفار روي رودخانه كارون، آبادان را محاصره كرده بود كه حسين خرازي اين دو پل را تصرف كرد و از ستونهاي پيروزي در شكست حصر آبادان شد.
حسين خرازي فرماندهي بود كه از ابتدا همراه با نيروهاي خود و عمليات به عمليات رشد كرد. او و برخي از همراهانش اولين كساني بودند كه در ماههاي ابتدايي جنگ نطفه سازمان رزم سپاه در جبهه جنوب را شكل دادند. در دارخوين جوي آبي در نزديكي كارون را به يك خاكريز تبديل كردند و اين اولين خط دفاعي منطقه بود: خطِ شير. با همين خط 1750 متر كانال عميق تا نزديكي عراقيها حفر كردند. با عمليات فرمانده كل قوا؛ روحالله در 21 خرداد سال 60 در سطحي محدود اما موفق، سه گروهان مدافع لشكر زرهي عراق در شمال منطقه سرپل را در هم شكست، اين عمليات روحيهبخش و موثر در ادامه مسير حسين خرازي و يارانش بود. حسين خرازي و نيروهايي كه بعدها شدند لشكر امام حسين(ع) جنگ را گام به گام و با تفكري عميق و خلاق فهم كردند و بعدها توانستند آثاري عظيم بهجا بگذارند. در سالهاي اول جنگ وقتي از يك فرمانده گردان ژاندارمري تقاضاي يك قبضه تفنگ 106 كرد، پاسخ شنيد: اينجور نميشود، فرماندهتان را بفرستيد. وقتي خودش را معرفي كرد و فرمانده ارتشي او را به اسم ميشناخت، بلند شد و حسين را بغل كرد و گفت: تو در اين جبهه عزت دادي.
حسين خرازي از بسياري جهات فرماندهي كمنظير در دوران دفاع محسوب ميشود. كسي كه سطح خرد جنگ را به واسطه تجربه نظامي و سربازي كه پيش از انقلاب فراگرفته بود، فرداي انقلاب يعني 23 بهمن آمد خودش را به كميته دفاع شهري اصفهان معرفي كرد و به دليل آشنايي با تجهيزات دفاعي به عنوان مسوول اسلحه خانه كميته كارش را آغاز كرد. در عمليات ثامنالائمه خودش به بچههاي تخريب ميگفت دقيقا كجا را منفجر كنند تا موثر بيفتد و در گرماگرم نبرد در تنگه چذابه خودش به نيروها آرپيجي ميرساند و رخ در رخ دشمن ميجنگيد. همو كسي هم بود كه در سطح كلان جنگ طرف مشورت فرماند سپاه بود: «هميشه بعد از جلساتي كه با فرماندهان درخصوص طراحي و مانور عمليات تشكيل ميدادم، دو نفر را نگه ميداشتم و درخصوص تاكتيك آن عمليات با آنها صحبت ميكردم: يكي مهدي باكري بود و ديگري، حسين خرازي.» هوش نظامي و فهم استراتژيك حسين پيش از ورود به جبهه جنوب در زماني كه در غرب ميجنگيد خودش را نشان داد، وقتي كه ميگفت: اگر كل كردستان عراق را بدهيد، نميخواهم، سليمانيه عراق ارزش نظامي براي ما ندارد.
حسين خرازي در سال 58 متعاقب ناآراميهاي شمال شرق، با 100 نفر از همراهانش به گنبد و بند تركمان رفتند. در سال 59 نيز به كردستان رفت و با تشكيل گردان ضربت و نيروي واكنش سريع در آزادي سنندج، پاوه، سقز، بانه و مريوان از دست ضدانقلاب مسلح نقشآفريني كرد. در واقع گردان ضربت همان حلقه اوليهاي بودند كه بعدها به دارخوين رفتند و هسته اصلي شكلگيري لشكر امام حسين شدند.
شهرك دارخوين تا آخر جنگ مقر نيروهاي لشكر امامحسين ماند. وقتي در نهر جاسم به شهادت رسيد و پيكرش را از شلمچه تا دارخوين عقب كشيدند، جايجاي جبهه شاهد مردانگي، مقاومت و جسارتهاي نظامي او بود و تا رسيد به شهرك دارخوين، جنازهاش روي دست هزاران رزمنده لشكري قرار گرفت كه با 100 نفر در ابتدا و در همان مكان شروع به جنگ كرده بود و نوحه «واي حسين كشته شد!» به آسمان ميرفت. كسي باورش نميشد آن فرمانده فكور و مهربان از ميانشان رفته باشد. همو كه با عقلش تدبير ميكرد و با دلش ميجنگيد. به مسوولان شناسايي و اطلاعات عملياتش در نبردهاي مختلف ميگفت من را ببريد خط را ببينم. ميگفتند خطر دارد، ما اطلاعات لازم را ميدهيم، زير بار نميرفت. تا ميبردند و خط را خودش ميديد و ميگفت: قلبم آرام شد (ليطمئن قلبي).
فرماندهاي كه از اتاق فرماندهان گلف تا نزديكترين خط به دشمن يا دورافتادهترين نقاط جنگ، صحنه فرماندهي هنرمندانه او بود. يك رزمنده از لشكر ۱۴ امامحسين كه ظهر گرمي در جبهه جنوب و در منطقهاي كمرفتوآمد مشغول ديدهباني بود، ميگفت: «لبها و گلوم خشك شده بود، ديدم يك تويوتا پشت خاكريز ترمز كرد. يكي از ماشين پريد پايين. دور بود، درست نميديدم. يك چيزهايي را از پشت تويوتا گذاشت زمين. گالنهاي آب بود. بقيهاش هم جيره غذايي بود لابد. گفتم هر كي هستي خدا خيرت بده، مُرديم تو اين گرما. برايش دست تكان دادم و سوار شد. يك دست نداشت. آستينش از شيشه ماشين آمده بود بيرون، توي باد تكان ميخورد.»